اما آن چه مهم است و در شعر حافظ به روشنی دیده می شود این است که انتقاد حافظ از جماعت صوفی و خانقاهی با انتقاد او از مسجد ، واعظ و زاهد تفاوت دارد . این که حافظ از زاهد انتقاد می کند درست است ولی اینطور بر می آید که شخصیت منفی زاهد گوشه ای از شخصیت صوفی است . بنا براین و با توجه به اشارات صریح خواجه ، اگر بگوییم که حافظ مسجد و مسجد نشین را به خاطر این که آن چه باید باشند نیستند سرزنش می کند ( یعنی انحراف از مسیر حقیق شان در اثر بی توجهی و مرور زمان ) اصل اندیشه آن ها را نفی نمی کند . اما در مورد صوفی و تصوف اصل اندیشه را مورد تاخت وتاز قرار می دهد و آن را راهی خطا و عمل صوفی را عمل بر مجاز می شمرد و کیش او را کیش دجال می داند.
اما آیا حافظ از سر تعصب با صوفیان برخورد کرده است ؟
جواب این سوال را خود خواجه بارها داده است :
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
و نیز :
بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
یا دیگر این که :
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم...
پس اگر حافظ کسی را نکوهش می کند ، آن هم با چنین شدتی ، و او را از خود وخود را از او نمی داند ، معلوم است که به اعتقاد حافظ آن کس هوادار کوی جانان نیست ، در سرش سری از اسرار خداوندی نیست و به قطع و یقین در صراط مستقیم گام بر نمی دارد.
بعد برای تبرئهء صوفیان می گویند چون حافظ از ریای خانقاهیان نیک به تنگ آمد ، صوفی خراباتی شد... حالا انصاف بدهید کسی که بارها اصولا به تصوف حمله کرده ؛ بدون این که نام فرقه ای به خصوص را ذکر کند ؛ و با اساس این قضیه مخالف است را به چه حقی به جبر منسوب به تصوف می کنند؟ بارها حافظ بدون قید خرابات و خانقاه از تصوف انتقاد کرده و اگر خرابات در نظر حافظ بر خانقاه برتری دارد به دلیلی دیگر است آن هم این که لا اقل خراباتی ها خرقهء ریاییشان را در آورده اند ، همین
اما رندی حافظ از جنس دیگری است و می حافظ هم . به همین دلیل می خواهد خرقهء آلودهء خانقاهی مغرور را به می شستشو دهد . اما آن چه مهم است این است که حافظ از روی شناخت و آگاهی اظهار نظر می کند و این بر می گردد به ملاقات ها واحتمالا شرکت در جلسات مشایخ صوفیه که ظاهرا در تاریخ هم ثبت شده . این برای یک متفکر یک امتیاز است نه یک نقطهء تاریک مهم این است که حافظ خود را آلودهء توهمات ایشان نکرده است :
گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش...
اما یکی از مواد استثنای مهم در بحث ما این بیت است :
صوفی صومعهء عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالت گاهم
به گمان من خواجه این کلمه را در مقام فروتنی گفته است همانطور که می فرماید :
کاز بندگان پیرمغان کمترین منم
بدین معنا که در صومعهء عالم قدس ، ونه صومعهء عالم ماده ، کمترین و ناخالص ترین بنده من گناه آلوده ام با این حال جایگاه همین کمترین بنده دیر مغان است ؛ با آن مقام بلند و شایسته اش در شعر حافظ ؛ و این هم هیچ امتیاز مثبتی از طرف حافظ به صوفیان نخواهد داد . حافظ حتی صوفیان را از فتنه های آخر الزمان می داند و شاهد این مدعا تمام غزلی است از جناب خواجه به این مطلع :
صوفی نهاد دام وسر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد ...
که بسیار جای صحبت دارد . حالا چطور است که مجلس سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی و سخنان وی بر مشرب این طایفه واقع شده؟
در پاسخ ، من فعلا به همین نکته اکتفا می کنم ، که حافظ در حقیقت نماد شخصیت ملت ایران است ؛ هر چه او خوب دانسته در جامعه ما – هر کسی به قدر بینش خود – آن را خوب دانسته و هر چه بد دانسته طبعا ملت ما هم همین حس را نسبت به آن داشته اند . در دید مردم ما هرکس که حافظ او را دوست داشته باشد دوست داشتنی است حتی اگر چندان با تاریخ سازگار نباشد . صوفیه به گمان من به هر نحو این قضیه را دریافته اند ؛ شاید این عکس العمل ملت ما نسبت به شعر حافظ ، به همان زمان های دور – همان وقتی که شاعر خود در قید حیات بود – بر می گردد ، وبنا بر این صوفیه برای حفظ گمراه کردن عوام الناس و در حقیقت برای حفظ جایگاه خود در جامعه ، خود را به خیال خود به شعر حافظ و شخص حافظ متصل کرده اند .
بنا براین تا قرن نهم و حتی پیشتر – زمان حیات خواجه – صوفیان شعر او را وارد مجالسشان می کنند و در نهایت من مخاطب را به گمان می اندازند که شعر حافظ موافق طبع اهل تصوف است پس حتما اندیشهء حافظ شباهت هایی به تفکر ایشان دارد . حالا نتیجه این می شود که نه تنها صوفی شخصیتی منفور نمی شود بلکه شعر حافظ را هم وسیله ای برای تبلغ فکر بیمارش میکند.
اما جدا از همه این ها نگاه و رویکردی است در شعر حافظ که همین دید و نگاه به خودی خود جدا کننده حافظ از تصوف است . این را دیگر همه اذعان دارند که یکی از پر رنگ ترین درون مایه های شعر حافظ بعد اجتماعی شعر اوست . این مورد از بن با مبانی تصوف در تضاد است . تصوف فقط جایی با اجتماع و نقص های فکری جامعه کار دارد که منافع مستقیم خود را در خطر ببیند و گرنه اصل بر گوشه نشینی و بریدن از جامعه است ؛ بنا بر این با تغییر یک حاکم ، ظهور حاکمی ظالم و امثال آن از خود عکس العمل نشان نمی دهد و مثلا در دوران امیر مبارز الدین نمی آید و مستقیم و از سر آگاهی و عمد بد حکومت را در شعرش – که به نوعی سند انتشارش نام شاعرش است و نا سروده سر از دورترین نقاط ایران و بلکه خارج از ایران در می آورد – بگوید .
این احساس مسوولیت شاعرانه و عالمانه فراتر است از دغدغه های یک صوفی مفت خور عوام رنگ کن .
منبع:وبلاگ خلوت گزیدهhttp://khalvat-e-ons.persianblog.com/